جدول جو
جدول جو

معنی دست آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

دست آوردن
(پَ / پِ خُ / خُ تَ / تِ)
بدست آوردن. بحاصل کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- باز دست آوردن، ازنو در تصرف گرفتن. دیگر باره متصرف شدن: ولایتهایی که در عهد پدرش قباد ازدست رفته بود... باز دست آورد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 94).
- دست بر چیزی آوردن، هجوم بردن و چیرگی خواستن بر چیزی:
از آن ابر عاصی چنان ریزم آب
که نارد دگر دست بر آفتاب.
نظامی (از آنندراج).
- ، کنایه از غالب وتوانا بودن بر چیزی. (از آنندراج). دست داشتن. دست یافتن. دست کردن. دست رسیدن.
- دست آوردن سوی کسی، بدو دست دراز کردن. با او همدم و همخوابه شدن:
بسی سوگند خورد و عهدها بست
که بی کاوین نیارد سوی او دست.
نظامی.
، در بیت ذیل به معنی دست نمودن و یا معنی لغوی هر دو تواند بود. (امثال و حکم) :
پیکان تیر غمزۀ تو بر دل من است
گر نیست باورت ز من اکنون بیار دست.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا
دست آوردن
پیدا کردن، یافتن تحصیل کردن
تصویری از دست آوردن
تصویر دست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راست آوردن
تصویر راست آوردن
راست کردن، درست کردن، رو به راه کردن، سر و سامان دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست برآوردن
تصویر دست برآوردن
دست بلند کردن برای دعا کردن، آماده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستان آوردن
تصویر دستان آوردن
حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، نیرنگ ساختن، حقّه زدن، غدر کردن، مکر کردن، گربه شانه کردن، شید آوردن، مکایدت کردن، کید آوردن، گول زدن، غدر داشتن، نارو زدن، تنبل ساختن، سالوسی کردن، خدعه کردن، غدر اندیشیدن، تبندیدن، چپ رفتن، اورندیدن، ترفند کردن، پشت هم اندازی کردن، فریفتن
فرهنگ فارسی عمید
(بِ اَ دَ دَ)
صحیح نشان دادن. صحیح نمودن:
ز اختر یکی روز فرخ بجست
که بیرون شدن را کی آرد درست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ تِ خوَرْ /خُرْ دَ)
دست قاصد اکل.
- دست خوردن بردن، آغاز خوردن کردن. به تناول غذا آغازیدن:
که ای شاه نیک اختر دادگر
تو بی چاشنی دست خوردن مبر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
لمس شدن. مورد اصابت قرار گرفتن.
- دست خوردن به چیزی یا کسی، بدون آگاهی و عمد دست به چیزی یا کسی اصابت کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از دست خورده
تصویر دست خورده
فرسوده، کالای مستعمل، لمس شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست آورنجن
تصویر دست آورنجن
دستبند سوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درد آوردن
تصویر درد آوردن
تولید درد کردن، رنجور و بیمار کردن، فجع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجت آوردن
تصویر حجت آوردن
دلیل آوردن استدلال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدمت آوردن
تصویر خدمت آوردن
بندگی کردن، طاعت کردن در تعظیم و نماز در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوست آوردن
تصویر پوست آوردن
پوست تازه روییدن (بر درخت عضو سوخته و مجروح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علت آوردن
تصویر علت آوردن
بهانه تراشیدن عذر خواستن، تعلل ورزیدن، عذر خواستن، تعلل ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسل آوردن
تصویر غسل آوردن
غسل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علت آوردن
تصویر علت آوردن
((~. وَ دَ))
عذر خواستن، کاهلی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسر آوردن
تصویر بسر آوردن
((~. وَ دَ))
تحمل کردن، سازگار شدن، ساختن، به پایان رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علت آوردن
تصویر علت آوردن
Cause
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از علت آوردن
تصویر علت آوردن
causer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از علت آوردن
تصویر علت آوردن
引き起こす
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از علت آوردن
تصویر علت آوردن
引起
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از علت آوردن
تصویر علت آوردن
לגרום
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از علت آوردن
تصویر علت آوردن
야기하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از علت آوردن
تصویر علت آوردن
menyebabkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از علت آوردن
تصویر علت آوردن
कारण बनाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از علت آوردن
تصویر علت آوردن
causare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از علت آوردن
تصویر علت آوردن
veroorzaken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از علت آوردن
تصویر علت آوردن
causar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از علت آوردن
تصویر علت آوردن
powodować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از علت آوردن
تصویر علت آوردن
спричиняти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از علت آوردن
تصویر علت آوردن
verursachen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از علت آوردن
تصویر علت آوردن
вызывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از علت آوردن
تصویر علت آوردن
neden olmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی